تبیین بحث:
تعریف و هویت دین:
دهخدا درلغتنامه خود اينچنين آورده است:[1]
كلمه دين، ازجهت لغت بهمعني خصايص روحي وتشخيص معنوي و وجداني، بهمعني قانون، حق سوداوري، بهمعني استفاده وكاربرد و... آمده است و در اصطلاح عبارتست از: مجموعه عقايد موروث و مقبول در باب روابط انسان با مبدء وجوديِ وي و التزام بر سلوك و رفتار بر مقتضاي آن عقايد. مسلمانان دين را مجموعه قواعد واصولي مي دانند كه انسان را به پروردگار نزديك مي كند.
درلغت نامه آكسفورد در ذيل كلمة Religion آمده است: دين، باور داشتن وجودِ يك قدرتِ حاكمِ ماوراء طبيعي است كه سازنده و ادارهكنندة هستي است، كسي كه هويّتي روحاني به انسان بخشيده است كه سبب ادامه يافتن زندگي او پس از مرگ ميشود.[2]دين عبارتست از باور داشتن وجودِ خدا يا خدايان و فعاليتهايي كه مرتبط با عبادت آنهاست.[3]
فيلسوفان دين، متكلمين،روانشناسان و جامعهشناسان تعاريف مختلفي از دين را ارائه كردهاند كه در همةآنها مفهومِ" ارتباط روحي با مطلق" بهنحوي از انحاء ديده ميشود. نمونهاي از اين تعاريف عبارتنداز:[4]
1. دين، روش خاصى در زندگى دنياست كه هم صلاح زندگى دنيا را تامين مىكند، و هم كمال اخروى و زندگى دائمى وحقيقي در جوار خداى تعالى را حاصل ميكند(روش زندگي دردنيا براي عبور بسوي آخرت واتصال به خدا). تفسيرالميزان، انتشارات اسماعيليان، ج2 ص130، ذيل آية "كانالناس امه واحده..."سوره بقره/213.
2. دين، پيام خداست كه در اختيارانسان قرار داده شده است، پيامي كه از طريق وحي و عقل، مجموعه عقايد، قوانين واخلاق لازم براي اداره و پرورش فرد و جامعة انساني را در اختيار آنها قرار دادهاست. آيهالله جوادي آملي(دينشناس و فيلسوف)
3. هر تفكري كه به امور زيراعتقاد داشته باشد، "دين" است: وجود موجودات ماورايي، تمايز امر قدسي ازدنيوي، مجموعه قواعد اخلاقي، احساسات خاص مانند خشيت، گناه، شكر، حيرت، عبادت،نگرش به جهان بهمنزلة يك "كُلّ"، سازماندهي زندگي براساس نگرش مذكور،گروه اجتماعي براساس اعتقادات فوق. وب. استون(فيلسوف)
4. هر آگاهي از امر متعالي، كه بهعنوان هدف نهايي باشد و وابستگي روحي كامل ايجاد كند،"دين" است.گيسلر(فيلسوف)
5. دين، اعتقاد به حضور چيزي مطلق است كه تفحصناپذير است. اسپنسر(فيلسوف)
6. دين، اشتياق به بينهايت است و تلاشي براي تصوير آنچه تصويرناپذير است. ماكس مولر(فيلسوف)
7. دين، نظامي مابعدالطبيعي براي بيان مفهوم خدا است. بونهافر(فيلسوف)
8. دين، علم حضوري به اتحاد باعالم است. هولاك اليس(فيلسوف)
9. دين، عقيده به وجود عالمي است كه دور از دسترس است اما واقعيت دارد. اشپنگلر(فيلسوف)
10. دين، طرح انسان براي خدا شدن است. سارتر(فيلسوف)
11. دين، احساسات و دريافتهاي انسان است در هنگامي كه دور از همة بستگيهاست بهطوري كه انسان از اين دريافتها،احساس ميكند بين او و آن چيزي كه امر خدايي ناميده ميشود رابطهايي برقرار است.مذهب واكنش آدمي در زندگي در مقابل مجموعة كائنات است. ويليام جيمز(روانشناس)
12. دين در لغت بهمعني تفكر از روي وجدان و با كمال توجه است و در اصطلاح، حالت مراقبت، تذكر و توجه به قدرتهاي مافوق. دين، حالت خاص وجداني است كه بر اثر ادراك كيفيت قدسي و نوراني تغيير يافته باشد.گوستاو يونگ(روانشناس)
13. دين، كاوش انسان براي يافتن تسليدهندههاي آسماني است تا او را در غلبه بر حوادث زندگي كمك كنند. فرويد(روانشناس)
14. دين، نظامي يگانه از عقايد واعمال مربوط به چيزهاي مقدس است، عقايد و اعمالي كه پيروان آنها را در قالب يك اجتماع اخلاقي واحد اتحاد ميبخشد. دوركيم(جامعهشناس)
15. دين، ممكن دانستن اين است كه چيزي در مركز واقعيت به نيازهاي بشري براي زندگي و تحقق سرنوشت او پاسخ ميگويد وآن را ارضاء ميكند. فيور(جامعهشناس)
16. دين، نظم بخشيدن به زندگي و معنادار كردن آن در اثر ارتباط با قدرتي برتر است. برگر(جامعهشناس)
17. دين، تشخيص وظايف براساس دستورات الهي است. كانت(تاكيد بر جنبه اخلاقي)
18. دين، احساس وابستگي مطلق است.شلاير ماخر(تاكيد بر جنبه احساسي)
تعریف پیشنهادی
آنچه پس از تحليل و بررسي اوليّه تعاريف دين و مصاديق عام دين بهدست ميآيد و شايد تعبير جديدي باشد اين است كه:
دين بهمعني عام، مجموعه گزارههاي علمي(هستها) و عملي(بايدها) است كه از وجودي برتر به انسان ارائه شده است و كمالي را به عنوان هدف و رستگاري تعيين ميكند و روش رسيدن به آن را مشخص مينمايد و دين بهمعني خاص، وقتي تحقق مييابد كه آن وجودِ برتر، خدا باشد و رستگاري ابدي وعده داده شده باشد.
دين، تجلّي علم خداست كه راه بشر را براي خروج از محدوديتها و مشاهده و لمس روحيِ "وجود بينهايت" توصيف و تعيين ميكند؛ دین بیانگر معادلات حرکت انسان در شبکه هستی برای اتصال به خداوند است؛ دين، تنظيم زندگي براي ارتباطِِ با تمام وجود با واقعيّت هستي كه خداوند است ميباشد، تلاشي فكري، روحي و عملي كه برنامه و روش آن را خود خداوند تعيين كرده باشد.
اگر دين به علل اربعة آن (سرچشمههاي چهارگانه پيدايش و شكلگيري يك موضوع)معرفي شود ميتوان گفت: علت فاعلي، خداست؛ علت غايي، خروج از محدوديت و اتصال به نامحدوداست(لقاء خدا)؛ علت مادي، هستي و انسان است و علت صوري، گزارههايي است كه وحي شده است.
(انتقال به فایل تفصیلی تعریف دین)
اهداف دین: (مقاصد الشریعه)
جدول زیر اهداف دین را که از فقط از آیات قرآن استخراج شده است نشان میدهد:
ردیف
|
متن آیه
|
هدف دین
|
1
|
لِتُبَينَ لهَمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ
لِتَستَبِينَ سبِيلُ الْمُجْرِمِينَ
|
شفافسازي حق و باطل در اختلافات
|
2
|
هُدًى وَ رَحْمَةً َ
لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ
لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ
لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ
لَعَلَّكمْ تَهْتَدُونَ
لَعَلَّكمْ تَتَّقُونَ
لَعَلَّهُمْ يَرْشدُونَ
دَعَاكُمْ لِمَا يحْيِيكمْ
رَحْمَةً لِّلْعَلَمِينَ
|
هموارسازي راه رسيدن به لقاء خدا در كوتاهترين مسير با بیشترین بهره
|
3
|
لِتُخْرِجَ النَّاس مِنَ الظلُمَتِ إِلى النُّورِ
يهْدِيَكمْ سنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكمْ
|
حركت به سوي حقيقت و فطرت
|
4
|
لأُحِلَّ لَكم بَعْض الَّذِى حُرِّمَ عَلَيْكمْ
رَحْمَةً لِّلْعَلَمِينَ
يَضعُ عَنْهُمْ إِصرَهُمْ وَ الأَغْلَلَ الَّتى كانَت عَلَيْهِمْ
يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ
|
هموارسازي بيشتر زندگي ظاهري و باطني
|
5
|
لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ
لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُون
يُنذِرُونَكمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ
لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلاقِ
|
آگاهسازي، نسبت به وجود عوالم ماورايي و روبرو شدن با خدا
|
6
|
لاُ نْذِرَكُمْ
لِتُبَشِّرَ بِهِ المُتَّقِينَ و تُنْذِرَ بِهِ قَوُمًا لُدًّا
لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون
لِيُنْذِرُوا قَوُمَهُمْ
لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون
|
بشارت و هشدار نسبت به وضعيت زندگي ابدي
|
7
|
لِتُؤمِنُوا بِرَبِّكُمْ
لتَتَّقُوا
لتُكَبِّرُوا اللهَ عَلَي مَا هَدَيكُمْ
لتَعْلَمُوا َانَّ اللهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّمَوَاتِ و الاَرْضِ و اَنَّ اللهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ
ليَعْلَمُوا اَنَّمَا هُوَ اِلَهٌ وَاحِدٌ
يَعْبُدُونَنِي لاَ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا
كُوُنوا رَبَّانِيِّينَ
|
برقراري ارتباط قلبي با خدا
|
8
|
لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَانُزِّلَ اِلَيْهِم
|
شفافسازي مقاصد خداوند
|
9
|
لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون
لَعَلَّهُمْ يَعْقِلُونَ
لعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ
لِيَدَّ بَّرُوا آيَاتِهِ و ِليَتَذَكَّرَ اُولُواالاَلْبَاب
|
ايجاد زمينة تفكر و تعقل
|
10
|
يُعَلِّمُهُمُ الكِتَابَ و الحِكْمَهْ
يُعَلِّمُكُمْ مَالَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُون
كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الكِتَابَ و بِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُون
|
آموزش حقايق
|
11
|
لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُون
ذَلِكَ اَطْهَرُ لِقُلُوبِكُم
يُريِدُ لِيُطَهِّرَكُم
شِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُور
ليُمَحِّصَ مَا فِي قُلُوبِكُم
يُزَكِيهِم
|
ايجاد زمينة لطافت روحي و توسعة ادراكات دروني
|
12
|
اُمِرْتُ لِاَعْدِلَ بَيْنَكُم
اِعْدِلوُا هُوَ اَقْرَبُ للِتَّقْوَي
لِيَقُومَ النَّاسُ بِالقِسْطِ
|
برقراري عدل
|
13
|
لِتَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ
فَاحْكم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَك مِنَ الْحَقِّ لِكلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شرْعَةً وَ مِنْهَاجاً
|
مديريت و حكومت
|
14
|
يَامُرُهُمْ بِالمَعْرُوفِ و يَنْهَاهُمْ عَنِ المُنْكَرِ
لايُشْرِكْنَ و لايَزْنِينَ و لايَسْرِقْنَ و لايَقْتُلْنَ اَوُلادَهُنَّ و لايَاتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرينِهُ بَينَ اَيْدِيهِنَّ و اَرْجُلِهِنَّ و لايَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوف
|
اصلاح و رشد جامعه
|
15
|
يُحِلُّ لهَمُ الطَّيِّبَاتِ و يُحَرِّمُ عَليْهِمُ الخَبَائِثَ
|
متعادلسازي زندگي
|
16
|
يُؤَخِّرَكُمْ اِليَ اَجَلٍ مُسَمَّي
|
حداكثرسازي زمان زندگي
|
17
|
لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ اُسْوَهْ حَسَنَهْ
اِنَّا اَرْسَلنَاكَ شَاهِدًا
|
ارائه الگوي عيني براي زندگي
|
18
|
لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ
|
جهاني شدن
|
(انتقال به فایل تفصیلی اهداف دین)
قلمرو دین:
از قرآن: چهار آية زير، بيانگر قلمرو حداكثري دين هستند:
1. وَ نَزَّلْنَا عَلَيْك الْكِتَب تِبْيَناً لِّكلِّ شىْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشرَى لِلْمُسلِمِينَ. [1]
ترجمه:"ما قرآن را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز، هدايت، رحمت و بشارت براي مسلمانان است."
2. تَصدِيقَ الَّذِى بَينَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كلِّ شىْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ. [2]
ترجمه: "قرآن كتابي است كه كتابهاي آسماني قبلي را تاييد ميكند و كتابي است كه توضيح همه چيز در آْن آمده است و هدايت و رحمت براي كساني است كه ايمان ميآورند."
3. ما فَرَّطنَا فى الْكِتَبِ مِن شىْءٍ. [3]
ترجمه: "ما در قرآن از هيچ چيز فروگذار نكرديم."
4. إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ يهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ.[4]
ترجمه: "اينقرآن هدايت مىكند بسوى آنچه كه استوارتر و كارآمدتر است."[5]
تفسير آيات مذكور را در روايات زير ميتوان يافت:
1. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام: مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنْ لَاتَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ .[6]
ترجمه: "هيچ اختلافي نيست كه راهحل آن در قرآن نباشد اما عموم مردم قدرت تشخيص آن را ندارند."
2. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَمْ يَدَعْ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا أَنْزَلَهُ فِي كِتَابِهِ وَ بَيَّنَهُ لِرَسُولِهِ صلياللهعليهوآله وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدّاً وَ جَعَلَ عَلَيْهِ دَلِيلًا يَدُلُّ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ عَلَى مَنْ تَعَدَّى ذَلِكَ الْحَدَّ حَدّاً.[7]
ترجمه: "خداوندهر آنچه را كه مردم بدان نياز دارند در قرآن آورده و آنرا براي پيامبرش روشن كردهاست و براي هر چيزي حد و اندازهاي قرار داده و براي تشخيص آن حد و اندازه، نشانه و راه قرار داده است و براي هر كسي كه از حد و اندازة الهي خارج شود نيز مجازات مشخصي قرار داده است."
3. مَا خَلَقَ اللَّهُ حَلَالًا وَلَا حَرَاماً إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ كَحَدِّ الدَّارِ فَمَا كَانَ مِنَ الطَّرِيقِ فَهُوَ مِنَ الطَّرِيقِ وَ مَا كَانَ مِنَ الدَّارِ فَهُوَ مِنَ الدَّارِ حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ فَمَا سِوَاهُ وَ الْجَلْدَةِ وَ نِصْفِ الْجَلْدَةِ.[8]
ترجمه: "هيچ حلال و حرامي نيست كه حد و اندازة مشخصي مانند محدودة يك خانة شخصي، نداشته باشد و محدودة داخل و خارج آن معلوم نشده باشد، حتي جريمة يك خراشِ و جريمة يك تازيانه يانصف تازيانه."
4. مَا مِنْ شَيْءٍ إِلَّا وَ فِيهِ كِتَابٌ أَوْ سُنَّةٌ.[9]
ترجمه: "هيچ چيزي نيست كه وضعيت آن در كتاب و سنت مشخص نشده باشد."
5. سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام يَقُولُ: قَدْ وَلَدَنِي رَسُولُ اللَّهِ صلياللهعليهوآله وَ أَنَا أَعْلَمُ كِتَابَ اللَّهِ وَ فِيهِ بَدْءُ الْخَلْقِ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ فِيهِ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ خَبَرُ الْأَرْضِ وَ خَبَرُ الْجَنَّةِ وَ خَبَرُ النَّارِ وَ خَبَرُ مَا كَانَ وَ خَبَرُ مَا هُوَ كَائِنٌ أَعْلَمُ ذَلِكَ كَمَا أَنْظُرُ إِلَى كَفِّي إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْءٍ.[10]
ترجمه: "حضرت صادق عليهالسلام فرمود: ما فرزندان رسولخدا هستيم و آگاه به قرآن در حاليكه دراين قرآن از ابتدا و سرچشمة خلقت، تا انتها و روز قيامت بيان شده است و وضعيت آسمانها و زمين و بهشت و جهنم و گذشته و آينده آمده است و من به همة اينها دقيقا احاطه دارم، درست همانطور كه به كف دستم نگاه ميكنم. خداوند ميفرمايد: توصيف وتوضيح همه چيز در قرآن وجود دارد."
6. عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى عليهالسلام قَالَ قُلْتُ لَهُ أَ كُلُّ شَيْءٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلياللهعليهوآله أَوْ تَقُولُونَ فِيهِ قَالَ بَلْ كُلُّ شَيْءٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ صلياللهعليهوآله.[11]
ترجمه: "سماعه ميگويد كه از حضرت كاظم عليهالسلام پرسيدم آيا وضعيت همه چيز در كتاب و سنت مشخص شده است يا اينكه برخي چيزها را شما خودتان مشخص ميفرماييد؟ حضرت پاسخ دادند: وضعيت همه چيز در كتاب و سنت مشخص شده است."
7. عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليهالسلام أَنَّهُ قَالَ لِجَارِيَتِهِ وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ: هَاتِي الْخوَانَ فَوَضَعَتْهُ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدّاً يُنْتَهَى إِلَيْهِ حَتَّى إِنَّ لِهَذَا الْخِوَانِ حَدّاً يُنْتَهَى إِلَيْهِ فَقَالَ ابْنُذَرٍّ وَ مَا حَدُّهُ؟ قَالَ إِذَا وُضِعَ ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِذَا رُفِعَ حُمِدَ اللَّهُ قَالَ ثُمَّ أَكَلُوا ثُمَّ قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ عليهالسلام: اسْقِينِي فَجَاءَتْهُ بِكُوزٍ مِنْ أَدَمٍ فَلَمَّا صَارَ فِي يَدِهِ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ حَدّاً يُنْتَهَى إِلَيْهِ حَتَّى إِنَّ لِهَذَا الْكُوزِ حَدّاً يُنْتَهَى إِلَيْهِ فَقَالَ ابْنُذَرٍّ وَ مَا حَدُّهُ؟ قَالَ يُذْكَرُ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِذَا شُرِبَ وَ يُحْمَدُاللَّهُ إِذَا فُرِغَ وَ لَا يُشْرَبُ مِنْ عِنْدِ عُرْوَتِهِ وَ لَا مِنْ كَسْرٍ إِنْ كَانَ فِيهِ.[12]
ترجمه: "حضرت باقر عليهالسلام به خدمتكار خود در حضور ميهمانان فرمودند: سفره را بينداز. وقتي سفره پهن شد فرمود: سپاس خدايي را كه براي هر چيزي حد و اندازه مشخصي قرار داده است حتي براي اين سفره. ابنذرّ از حضرت پرسيد: حد و اندازة اين سفره چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: حد و اندازة سفره اين است كه وقتي انداخته ميشود با بسمالله باشد و وقتي جمع ميشود با الحمدلله باشد. ميهمانان غذا خوردند و در انتها حضرت به خدمتكار فرمود كه آب بياور. خدمتكار ظرفي پوستي آورد و وقتي ظرف به دست حضرت رسيد فرمود: سپاس خدايي را كه براي هر چيزي حد و اندازه مشخصي قرار داده است حتي براي اين ظرفِ آب. ابنذرّ از حضرت پرسيد: حد و اندازة ظرف آب چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: حد و اندازة ظرف آب اين است كه وقتي از آن نوشيده ميشود با بسمالله باشد و وقتي نوشيدن تمام ميشود الحمدلله گفته شود و از طرف دستة آن يا از قسمت شكستة آن آب نوشيده نشود."
8. إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَنْزَلَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى وَ اللَّهِ مَاتَرَكَ اللَّهُ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ حَتَّى لَايَسْتَطِيعَ عَبْدٌ يَقُولُ لَوْ كَانَ هَذَا أُنْزِلَ فِي الْقُرْآنِ إِلَّا وَ قَدْأَنْزَلَهُ اللَّهُ فِيهِ.[13]
ترجمه: "خداونددر قرآن توصيف و توضيح هر چيزي را بيان كرده است و بهخودش سوگند كه هيچ چيزي ازنيازمنديهاي مردم فروگذار نشده است بهطوريكه هيچكس نميتواند بگويد اي كاش فلان مطلب هم در قرآن بود (چرا كه در مورد همان موضوع هم خداوند در قرآن مطلب آورده است).
9. اِنَّ اللهَ تَعَالَي لَمْ يَجْعَلْهُ لِزَمَانٍ دُونَ زَمَان َو لاَ لِنَاسٍ دُونَ نَاس فَهُوَ فِى كُلِّ زَمَانٍ جَدِيدٌ وَ عِنْدَ كُلِّ قَوُمٍ غَضٌّ اِلَى يوَمِ القِيَامَهِْْ.[14]
ترجمه: "خداوندقرآن را براي زمان خاص و مردم خاصي نفرستاده است بلكه قرآن براي تمام زمانها وبراي تمام ملّتها و گروهها تا روز قيامت آمده است و براي آنها تازه و جديد است."
نتيجهگيري:
اين روايات بهصراحت بيانگر حداكثري بودن قلمرو[15]دين هستند و مقصود از "تبيانا لكل شيء"، "تفصيلا لكل شيء" و "مافرطنا في الكتاب من شيء" را بيان نمودهاند. برخي مفسرين در توصيف آيات سابقالذكر، تبيين و تفصيل را مختص به امور مرتبط با هدايت كردهاند[16]،لکن به نظر میرسد که مفاد روايات، موقعيتي فراگيرتر را ترسيم میکنند، موقعيتي كه معادلات[17]كلانِ هستي با تمام ابعاد و جوانبش را در بر دارد. دين بيانگر معادلات كلانِ هستي و توصيفكنندة معادلات زندگي انسان در هستي براي رسيدن به هدف است.
توضیح مهم: روشن است که شمول و فراگیری دین (بالخصوص قرآن) بر تمام امور، به نحو تصریح و دلالت مطابقی نیست، بلکه به تعبیر روایات، به نحو «القاء الاصول» است یعنی روح و ملاک و قواعدی که بتوان از آنها نتایج لازم برای تعیین وضعیت همه چیز را گرفت، بیان شده است. به همین دلیل در نگرش سیستمی به دین، از این خصوصیت، تعبیر به «ظرفیت راهبردی دین» و استراتژیساز بودن گزارههای دینی شده است. در تشبیه امیرالمومنین علیهالسلام از این حالت چنین آمده است: «عَلَّمَنی رسول الله صلیاللهعلیهوآله اَلف باب، یَنفَتِحُ منه الف باب» یعنی رسول خدا هزار درب از علم را به من آموخت که از هر کدام هزار درب دیگر باز میشد.» (انتقال به بحث رویکرد استراتژیک به دین)
زبان دین:
خداوند چگونه با تمام انسانها سخن گفته است؟
در بررسي هويّت دين، بهدست آمد كه دين، پيام خداوند و طرحوبرنامة او براي زندگي بشر است، پيام و برنامهايي براي انسانها وتمدنها تا آخر تاريخ، طرحوبرنامة عبور از دنيا و اتصال به ابديّت، حلقة رابط ماده و مجرد، ملك و ملكوت، ظاهر و باطن. چنين هويّتي سوالي را برميانگيزاند كه:با توجه به تفاوت افقهاي ادراكي در انسانها و فضاهاي فكري و فرهنگيِ آنها درمحور زمان و مكان، دين چگونه مفاهيم خود را بيان كرده است كه اين گسترة متنوع ادراكي و فرهنگي را پوشش ميدهد و براي هر ملت و تمدني ميتواند كارساز و حركتآفرين باشد و هر فرد متعادلي كه شنوندة كلامِ خداست، ميتواندپي به حداقل مقصود او ببرد و حقايق مور نياز از عوالم غيرمادي را بهدست آورد؟
پاسخ برونديني:
اگر دين، براي حركت دادن انسانها بهسوي خداست و حركتِ بهسوي كمال جز با ارادةآگاهانه حاصل نميشود، دين بايد بتواند ارادة آگاهانة انسانها را برانگيزاند. واز آنجاييكه ارادة جدّي انساني بدون علم و اطلاع از كمالِ هدف، نقصِ خود، رساننده بودنِ فعلِ مورد نظر به هدف و شيوة انجام فعل، برانگيخته نميشود ، پس دين بايد مفاهيم فوق را كه زمينهساز يا علّت براي ايجاد حركت بهسوي هدفش هستند طوري به انسانها منتقل نمايد كه بتوانند حداقل،فهم كاربردي از آنها پيدا كنند(يعني مفاهيم را طوري تصور كنند كه حداقل رابطة آنها با زندگي و نفع و ضرر آنها را در زندگيشان بيابند). بنابراين، زبان دين بايد زبان مفهوم براي مخاطبين باشد و از سبكهايي در سخنان خود استفاده نمايد كه بتوانند رابطة مفاهيم مورد نظر، با زندگيِ آنها رادر برابر ديدگان مخاطبين قرار دهد.
اگرسخن و كلامي مدعيِ جهانشمولي و برتري در محور زمان و مكان باشد، بايد اولا ازمفاهيمي استفاده نمايد كه مشترك بين انسانهاست (مفاهيم مشترك بين انسانها و زندگي انسانها، مفاهيم فطري و زندگي طبيعي هستند) و ثانيا نيازهاي فكري و روحيِ طيفهاي متنوع مخاطبين را پاسخ دهد.(يعني مخاطبيني كه در سطح ادراكي برتر قرار دارند بهاندازة ظرفيت خود اِشراب شوند ونيازمند به منبع ديگري نباشند.)
معادلات و معاني كلّييي كه طيفي از مصاديق را تحت پوشش قرار ميدهند ، ميتوانند تبديل به گزارههايي با خصوصيت جهانشمولي شوند. بيان معادلات فطريوطبيعي، استفاده از تشبيهِ مطالب برتر به مفاهيم فطريوطبيعي، ارائه مصاديق و اشاره به ملاك كليِ قابل انطباق بر موارد مشابه ، شيوههايي هستند كه ظرفيّت انتقال مفاهيم جهانشمول را دارند.
درزبان دين، مَجاز و كنايه و استعاره وجود دارد لكن گزارههاي ديني، سمبليك يا اسطورهايي نيستند بلكه استفاده از مَجاز،براي تبيين جنبه يا حدِّ خاصي از واقعيتِ موجود است.
پاسخ درونديني:
بهنظرميرسد كه آيات و روايات زير بيانگر چگونگي زبان دين باشند:
1. و ما أَرْسَلْنامِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ
ترجمه:"هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر اينكه همزبان با ملّت خود بود تا كاملا براي آنها مطالب خداوند را روشن كند."
علامه طباطبايي رحمهاللهعليه در تفسير اين آيه اينگونه بيان نمودهاند:
"كلمه لسان در اينجا مانند آيهِ "بلسان عربى مبين" به معناى لغت است..... مقصود از ارسال رسل به زبان قوم خود، اين است كه رسولانى كه فرستادهايم هر يك از اهل همان زبانى بوده كه مامور به ارشاداهل آن شدهاند، حال چه اينكه خودش از اهل همان محل و از نژاد همان مردم باشد و يا آنكه مانند لوط از اهالى سرزمين ديگر باشد ولى با زبان قومش با ايشان سخن بگويد. حالاين سؤال مطرح مىگردد كه آيا پيغمبرانى كه به بيش از يك امت مبعوث شدهاند يعنى پيغمبران اولوا العزمى كه بر همگى اقوام بشرى مبعوث مىشدند چه وضعى داشتهاند؟آيا همه آنان زبان همه اهل عالم را مىدانستهاند و با اهل هر ملتى به زبان ايشان سخن مىگفتهاند يا نه؟ در پاسخ بايد گفت: داستانهاى زير دلالت مىكنند بر اينكه اينها اقوامى كه اهل زبان خودنبودهاند را نيز دعوت مىكردند مثلا ابراهيم خليل با اينكه خود سريانى زبان بود عرب حجاز را به عمل حج دعوت نمود و موسى با اينكه عبرى بود فرعون و قوم او را كه قبطى بودند به ايمان به خدا دعوت فرمود و پيغمبر بزرگوار اسلام هم، يهودِ عبرى زبان و نصارى رومى زبان و غير ايشان را دعوت فرمود و هر كه از ايشان كه ايمان مىآورد ايمانش را مىپذيرفت، همچنين است دعوت نوح، كه از قرآن كريم عموميت دعوت او استفاده مىشود. بنابراين، معناى آيه(و البته خدا داناي به حقيقت معني است) ايناست كه خداى تعالى مساله ارسال رسل و دعوت دينى را براساس معجزه و يك امر غير عادى بنا نگذاشته، و چيزى هم از قدرت و اختيارات خود را در اين باره به انبياى خودواگذار ننموده است بلكه ايشان را فرستاده تا به زبان عادى كه با همان زبان درميان خود گفتگو مىكنند و مقاصد خود را به ديگران مىفهمانند با قوم خود صحبت كنند و مقاصد وحى را نيز به ايشان برسانند."
2. إِنَّا أَنزَلْنَهُ قُرْءَناً عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ترجمه:"ما كتاب را بهصورت كلامي قابل خواندن با بياني دقيق و عميق و روشن فرستاديم تا زمينة تعقّل در شما فراهم شود."
علامه طباطبايي رحمهاللهعليه در تفسير اين آيه اينگونه بيان نمودهاند:
"انزال كتاب به صورت قرآن و عربى بدين معنا استكه آن را در مرحله انزال به لباس قرائت عربى درآورديم، و آن را الفاظى خواندنى مطابق با الفاظ معموله نزد عرب قرار داديم،...... بنابراين، معناى آيه(و الله اعلم)اين مىشود: ما اين كتاب مشتمل بر آيات را در مرحله نزول ملبس به لباس و واژه عربى و آراسته به زيور آن واژه نازل كرديم تا در خور تعقل تو و قوم و امّتت باشد،و اگر در مرحله وحى به قالب الفاظ خواندنى درنمى آمد و يا اگر درمى آمد ولي به لباس واژه عربى ملبس نمىشد، قوم تو پى به اسرار آيات آن نمىبردند و فقط مختص به فهم تو مىشد، چون وحى و تعليمش اختصاص به تو داشت. و اين خود دلالت مىكند براينكه الفاظ كتاب عزيز به خاطر اينكه تنها و تنها وحى است و نيز به خاطر اينكه عربى است توانسته است اسرار آيات و حقايق معارف الهى را ضبط و حفظ كند. و به عبارت ديگر در حفظ و ضبط آيات الهى دو چيز دخالت دارد: يكى اينكه وحى كه از مقوله لفظ است و اگر معانى الفاظ وحى مىشد و الفاظ حاكى از آن معانى، الفاظ رسول خداصلى الله عليه وآله وسلّم مىبود(مانند احاديث قدسى) آن اسرار محفوظ نمىماند. دوم اينكه اگر به زبان عربى نازل نمىشد و يا اگر مىشد ولى رسول خدا آن را به لغت ديگرى ترجمه مىكرد پارهاى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مىماند، و دست تعقل وفهم بشر به آنها نمىرسيد. آرى، اين معنا بر صاحبان نظر و متدبرين در آيات كريمه قرآنى پوشيده نيست كه خداوند متعال در اين آيات چه اندازه نسبت به الفاظ آن عنايت به خرج داده، و آن را به دو دسته محكمات و متشابهات تقسيم نموده، محكمات آن را ام الكتاب خوانده كه برگشت متشابهات هم به آنهاست و فرموده: هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات و نيز فرموده: و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين. "بلسان عربى مبين" يعنى به زباني عربى كه درعربيتش ظاهر و آشكار است و يا مقاصد را با بيان تمام بيان مىكند.
3. كِتَبٌ فُصلَتءَايَتُهُ قُرْءَاناً عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ ترجمه:"وحي الهي بهصورت كتابي قابل خواندن بهزبان عربي است كه مطالب آن كاملاواضح و مشخص بيان شده است. اين وحي براي كساني آمده است اهل علم و آگاهي باشند."
علامه طباطبايي رحمهاللهعليه در تفسير اين آيه اينگونه بيان نمودهاند:
"مراد از تفصيل آيات قرآن اين است كه ابعاض واجزاى آن را از يكديگر جدا و متمايز ميكند، به اين صورت كه آن را آنقدر پايينبياورد و در خور فهم شنونده كند كه شنوندة آشنا به اسلوبهاى كلام، بتواند معانى آن را بفهمد و مقاصدش را تعقل كند..... قرآن كتابى است كه آياتش گسترده شده است براى مردمى كه معانى آن را مىدانند چون زبانشان همان زبانى است كه قرآن با آن نازل شده، يعنى زبانشان عربى است.
دراينجا ممكن است كسى بپرسد : اگر معناى آيه اين باشد، آيا با عموم دعوت خاتم الانبياء صلىالله عليه وآله وسلّم منافات پيدا نمىكند؟ مىگوييم: خير، زيرا دعوت آنجناب هر چند جهانى بوده و ليكن مرحله به مرحله صورت مىگرفته، اولين دعوتى كه پيامبر انجام داد دعوت مردم در مراسم حج بود كه با انكار شديد مشركين مواجه شد. ازآن بهبعد مدتى به طور سرى و پنهانى دعوت نمود، و در مرحله سوم مامور شد عشيره ونزديكان خود را دعوت كند، و در مرحله چهارم مامور شد همه قومش را دعوت كند، و درمرحله پنجم مامور شد به دعوت عموم مردم، كه آيه "قل يا ايها الناس انى رسولالله اليكم جميعا" و نيز آيه "اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ"به آن اشاره دارند. اين معنا نيز از مسلمات تاريخ است كه يكى از گروندگان به آنجناب سلمان فارسى است كه ايرانى بوده، يكى ديگر بلال بوده كه اهل حبشه بوده است ويكى صهيب بوده كه اهل روم بوده، و نيز اين هم مسلم است كه آن جناب يهوديان را هم دعوت مىكرده و وقايعى كه بين آن جناب و يهوديان اتفاق افتاده معروف است. و نيزاين مسلم است كه آن جناب به پادشاهان ايران، مصر، حبشه، و روم نامه نوشته و همه رابه اسلام دعوت كرده است. همه اين شواهد دلالت دارد بر اينكه دعوت آن جناب جهانى وعمومى بوده است.
4. انَّا مَعَاشِرَالْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ ترجمه:"ما پيامبران، موظف هستيم كه با مردم، مطابق سطح ادراكيِ آنها گفتگو كنيم."
5. اكْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَكَ فِي إِخْوَانِكَ فَإِنْ مِتَّ فَأَوْرِثْ كُتُبَكَ بَنِيكَ فَإِنَّهُ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانُ هَرْجٍ لَا يَأْنَسُونَ فِيهِ إِلَّا بِكُتُبِهِمْ
ترجمه:"مطالبي را كه از ما شنيدهايي بنويس و در بين دوستانت پخش كن و به فرزندانت وصيت كن كه نوشتجاتت را نگهداري و منتشر كنند چرا كه روزگاري پرتلاطم خواهد آمد كه شيعيانِ ما براي فهم دين، راهي جز مراجعه به اين كتابها نخواهند داشت."
توضيح:اين روايت دلالت بر موارد زبر دارد: قابل فهم بودنِ زبان دين، قابل فهم بودنِ گزارههاي دين با وجودِ گذر زمان بر آنها، دقت و ملاحظة صادركنندة كلام نسبت به نيازهاي آيندگان و در نظر گرفتن آنها بهعنوان مخاطبِ كلام.
6. أَنْتُمْ أَفْقَهُ النَّاسِ إِذَا عَرَفْتُمْ مَعَانِيَ كَلَامِنَا إِنَّ الْكَلِمَةَلَتَنْصَرِفُ عَلَى وُجُوهٍ فَلَوْ شَاءَإِنْسَانٌ لَصَرَفَ كَلَامَهُ كَيْفَ شَاءَ وَ لَا يَكْذِبُ.
ترجمه:"شما هنگامي فهم دين پيدا خواهيد كرد و فهميدهترين مردم خواهيد شد كه مقاصدو منظورهاي چندگانة ما را كه در يك جمله بيان شده است، بفهميد. يك جمله را ميتوانبهگونهايي ادا كرد كه معاني مختلفي از آن فهميده شود، معانيايي كه همة آنهاواقعيتي را بيان كند و مورد نظر گوينده نيز باشد."
توضيح:اين روايت بيانگر وجودِ سطوح و لايههاي معنايي در گزارههاي دين است. يعني همانطور كه ظاهر گزارهها براي عموم قابل فهم است، مقاصد و مفاهيمي نيز در عمق اين گزارهها وجود دارد كه براي فهم همهجانبه و كاملِ دين، بايد به آنها دست يافت.
7. نزَلَ الْقُرْآنُ بِإِيَّاكِ أَعْنِي وَ اسْمَعِي يَا جَارَةُ. ترجمه:"شيوة بيان قرآن، بيانِ غيرمستقيم است."
8. كِتَابُ اللهِ عَزَّوجَلَّ عَلَى أرْبَعَةِ أَشْيَاءَ عَلَى العِبَارَةِ و الإشَارَة واللَّطَائِفِ و الحَقَائِقِ فَالعِبَارَة لِلعَوَام و الإشَارَةُ لِلخَوَاصّ واللَّطَائِفُ لِلأولِيَاءِ و الحَقَائِقُ للأنبْيَِاء عليهمالسلام.
ترجمه:"قرآن، چهار لايه دارد كه همه با هم ساختار قرآن را تشكيل دادهاند : عبارتها،اشارهها، دقايق و حقايق. عبارتها در سطح ادراك عمومي است، اشارهها در سطح ادراك خواصّ است، دقايق در سطح ادراك اولياءخداست و حقايق در سطح ادراك پيامبران است."
بادقت در تصويري كه دين از اسلوب بيانيِ خود، ارائه داده است ميتوان گفت: گزارههاي دين، جملاتي با مفاهيمي گسترده و چندجانبه هستند كه در طول يكديگر قرار دارند و جمع ظاهر و باطن، وحدت وكثرت، فرد و جمع، در آنها تحقّق يافته است.
نتایج، آثار و لوازم پذیرش فرضیه:
[1] لغتنامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، ذيل كلمة "دين".
[2] لغتنامه آكسفورد(Advanced)، ويرايش دوم سال1962؛ عين عبارت اينگونه است:
"Religion:belief in the existence of a supernatural ruling power, the creator andcontroller of the universe, who has given to man a spiritual nature whichcontinues to exist after the death of the body."
[3] لغتنامة آكسفورد(Advanced)، ويرايش ششم سال 2000؛ عين عبارت اينگونه است:
"Religion: thebelief in the existence of a god or gods, and the activities that are connectedwith the worship of them."
(تغييري كه در تعريف دين ازويرايش دوم تا ويرايش ششم داده شده است، سرنخهايي نسبت به وضعيت تفكر ديني در غرببهدست ميدهد.)
[4] اين تعاريف با ويرايشهايي درعبارات از منابع زير نقل شدهاند، براي مطالعه بيشتر به همين منابع مراجعه فرماييد:
"فلسفة دين"، جان هيك، ترجمه بهرام راد، ويراستة بهاءالدين خرمشاهي، انتشارات بينالمللي الهدي 1372 ؛ "اديان زندة جهان"، رابرت هيوم، ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي1369؛ "دينشناسي"،آيهالله جواديآملي، نشر اسراء1381؛ "دين و چشماندازهاي نو"، پييرآلستون، ميلتون يينگر، محمد لگنهاوزن، ترجمه علامحسين توكلي، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي 1376 ؛"فلسفة دين و كلام جديد"، ابوالقاسم فنايي، انتشارات اشراق1375؛"فلسفة دين"، آيهالله محمدتقي جعفري، نشر پژوهشگاه فرهنگوانديشه اسلامي1378؛ "دين، جامعه و عرفيشدن"، عليرضا شجاعيزند، نشرمركز1380(در دو كتاب اخير بهتفصيل بيشتري نسبت به تعريف دين پرداخته شده است.پيشنهاد آلستون براي رفتار فازي با مصاديق دين و ارائه شاخصه و ضريب براي شاخصههاكه در كتاب "دين و چشماندازهاي نو" نقل شده است نيز قابل تامل است.)
[5]علامه طباطبايي رحمهاللهعليه در تفسير اين آيه اينگونه آوردهاند: "اين قرآن بسوى دينى كه اقوم از هر دين و مسلطتر بر اداره امور بشر است هدايت مىكندهمچنانكه در جاى ديگر فرموده: قل اننى هدينى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما ملةابراهيم حنيفا. "اقوم" افعل تفضيل از قيام است و معناى اصلى قيام، ضدقعود است كه اين خود يكى از معتدلترين حالات آدمى است و انسان در اين حال از هرحالت ديگرى نسبت به كارهايش مسلطتر است برخلاف نشسته و يا خوابيده و امثال آن.اين كلمه را در نيكو انجام دادن هر كار استعمال كردهاند و به كسى كه به خوبى متصدى كارى شود، و بدون عجز و خستگى و با حسنِ اداره آن را انجام دهد مىگويند:"فلانى قائم به فلان امر است." يعنى آن امر را مراقب و نگهدارست ، وموقعيت و وضعيت آن را آنطور كه مناسب آنست رعايت مىنمايد. در آيه مورد بحث خداوند، ملت حنيف را ملتى قائم ناميده و در جاى ديگر در باره آن فرموده: فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ونيز فرموده: فاقم وجهك للدين القيم، و اين بدان جهت است كه اين دين خير دنيا وآخرت ملت خود را تامين و تضمين نموده و قائم بر اصلاح حال معاش و معاد ايشان است.و اين نيز نيست مگر بخاطر اينكه اين دين موافق با مقتضيات فطرت انسانى است كه خداوند بر اساس آن او را خلق كرده و مجهز به ابزارى فرموده كه او را به سوى غايت و هدف از خلقتش و سعادتى كه برايش در نظر گرفته شده راهنمائى مىكند. بنا بر اين،توصيف ملت در آيه مورد بحث به وصف "اقوم"، يا در مقايسه با ساير ملتهااست و يا در مقايسه با ساير شريعتها. اين را مىدانيم كه هر ملتى سنتى دارد كه آنرا براى خود برگزيدهاند تا بهدرد زندگيشان بخورد، و ليكن اين سنتها اگر در بعضى از امور ايشان را سود ببخشد در پارهاى ديگر به ضررشان تمام مىشود، و اگر پارهاىاز هواها و اميالشان را تامين مىكند، قسمت عظيمى از خيرات را از ايشان سلب مىكند. در ميان همه سنتها اين تنها اسلام است كه قائم به مصالح حيات و تمامى اهداف دنيايى و آخرتى جامعه است بدون اينكه خيرى از ايشان سلب كرده و از بين برده باشد، بنا بر اين ملتِ حنيف، اقوم است بر حيات انسانى تا ديگر ملل. و اگر در مقايسه با ساير شرايع الهى قبلي مانند شريعت نوح و موسى و عيسى عليهماالسلامباشد(همچنانكه ظاهرش هم همين است چون در مقابل اين آيه، آيه ديگرى هست كه تورات را وسيله هدايت بنى اسرائيل مىخواند، لذا فرمود: همانا قرآن كريم خلق را به چيزى هدايت مىكند كه قويمتر و استوارتر است)، در اين صورت دليلش اين است كه دين حنيف از اديان سابق خود كه كتب انبياء سلف متضمن آنها بودند كاملتر است، زيرا تمامى معارف الهى تا آنجا كه بشر طاقتش را دارد و همچنين تمامى شرايعى كه بشر در زندگى خود بدان نيازمند است در اين دين آمده، و حتى يك عمل از اعمال فردى و اجتماعى بشر را بدون حكم نگذاشته، همچنانكه فرموده: و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لمابين يديه من الكتاب و مهيمنا عليه. پس آنچه قرآن به سوى آن هدايت مىكند قويمتراز آن چيزيست كه ساير كتب و شرايع بدان هدايت مىكنند. (ر.ك. به تفسير الميزان،ج13ص 47)
[6]كافى، ج1 ص60؛ سند: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ. تعبير ديگري از اين روايت باسند جداگانه بهصورت زير است:
مُحَمَّدُبْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ وَ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ عليهالسلام قَالَ: سُئِلَ عَنْ مَوْلُودٍ لَيْسَ بِذَكَرٍ وَ لَا أُنْثَىلَيْسَ لَهُ إِلَّا دُبُرٌ كَيْفَ يُوَرَّثُ قَالَ يَجْلِسُ الْإِمَامُ وَيَجْلِسُ عِنْدَهُ نَاسٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ فَيَدْعُو اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَتُجَالُ السِّهَامُ عَلَيْهِ عَلَى أَيِّ مِيرَاثٍ يُوَرِّثُهُ أَ مِيرَاثِالذَّكَرِ أَوْ مِيرَاثِ الْأُنْثَى فَأَيُّ ذَلِكَ خَرَجَ عَلَيْهِ وَرَّثَهُثُمَّ قَالَ وَ أَيُّ قَضِيَّةٍ أَعْدَلُ مِنْ قَضِيَّةٍ تُجَالُ عَلَيْهَاالسِّهَامُ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ قَالَوَ مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ. (كافي ج7ص158)
[7] كافي، ج1 ص59؛ سند: عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَىعَنْ يُونُسَ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْمُنْذِرِ عَنْ عُمَرَ بْنِ قَيْسٍ عَنْ أَبِيجَعْفَرٍ عليهالسلام قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ.
[8] كافي، ج1ص59؛ سند: عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ هَارُونَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام
[9] كافي، ج1 ص59؛ سند: عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ
[10] كافي، ج1ص61؛ سند: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِالْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِالْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ قَالَ
[11] كافي، ج1ص62؛ سند: عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِمُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى عليهالسلام
[12]وسائل الشيعة، ج25 ص259؛ سند: مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِالْكَشِّيُّ فِي كِتَابِ الرِّجَالِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَيْهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبَّادٍ عَنْ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِي فَاخِتَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍعليهالسلام
[13] كافي، ج1 ص59؛ سند: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِبْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَدِيدٍ عَنْ مُرَازِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليهالسلام
[14] الامالي، شيخ طوسي(متوفي460 قمري)، انتشارات دارالثقافه قم1414، صفحه580؛سند و تكملة روايت: أخبرنا جماعة عن أبيالمفضل، قال حدثنا أبو الحسين رجاء بن يحيى العبرتائي، قال حدثنا يعقوب بن السكيت النحوي، قال سألت أبا الحسن علي بن محمد بن الرضا (عليهم السلام): ما بال القرآن لا يزداد على النشر و الدرس إلاغضاضة قال إن الله تعالى لم يجعله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس، فهو في كل زمان جديد، و عند كل قوم غض إلى يوم القيامة.
[15] نَه حداكثري بودنِ توصيف و تبيين دين. قلمروِ حداكثري با تبيينِ حداقلي،هموارسازِ نظرية "استراتژيك بودن دين" است. روايات فوق تاييدي درونديني بر نظريّة "دين استراتژيك" ميباشند كه توضيح آن خواهد آمد.
[16] ر.ك. به "التبيان في تفسير القرآن"، شيخ محمدبنحسن طوسي(متوفي460 هجري)، انتشارات جامعه مدرسين حوزه قم1379، ج6 ص418؛ "مجمعالبيان في تفسير القران"، امينالاسلام ابيعليفضلبنحسينبنفضل طبرسي(متوفي548هجري)، انتشارات دارالمعرفه، ج6 ص585 ؛ "الميزان"، علامه طباطبايي، ج12ص325 . البته بهنظر ميرسد كه مقصود مرحوم علامه از امور مربوط به هدايت، باتوجه به نظريّه شبكهاي بودن هستي، تمام عناصر و خصوصيات مادي و معنوي، دنيايي وآخرتي، ظاهري و باطني است كه در جهتدادن به حركت انسان دخيل هستند.